دلفین آبی

سیگنال های در هم ذهن من

دلفین آبی

سیگنال های در هم ذهن من

من و امید

نطفه امید را درونم کاشته ام
بی آنکه بدانم فرزندی حلال زاده است
یا حرام زاده
و تو ابراهیم وار
پیوسته اسماعیل امیدم را به قربانگاه می بری
و ذبح می کنی
و هر بار فرزندم سر بریده به سویم باز می گردد
بگذار دستانت بارها و بارها
به خون او و اشک من آلوده گردد
عاقبت هر دو با دستهایتان
کعبه رویاهایم را خواهید ساخت

خواسته

دلتنگم
دست می خواهم
دستی برای اعتماد
دلم برای معصومیت عشق می سوزد
و برای صداقت های شک بر انگیز
دلم آغوشی برای قرار می خواهد
شانه ای برای بغض های فرو خورده
خدایا تو را در کالبد یک انسان می خواهم